سارینا

سارینا جان تا این لحظه 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن دارد

سارینا در پارک (پاییز 93)


تاریخ : 04 دی 1393 - 02:24 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2254 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

جشن تولد

تولد سارینا جون مامانی با سه روز تاخیر دو تیر برگزار شد. سارینا تولد رو خیلی دوست داره و شمع فوت کردن و کیک رو به معنای تولد میدونه. از اون همه کادو کنار  هم خیلی خوشحال بود و از همه ی کسایی که هدیه آورده بودند کلی تشکر کرد کوچولوی من.

این کیک تولدشه که بابایی خریده واسش

لباس تولدش لباس محلی بود که خاله فائزه جون براش دوخته بود. خیلی واسش زحمت کشید و سارینا هم اون لباس رو خیلی دوست داشت، فقط حیف که روسری لباس رو نپوشید و عکساش هم خیلی جالب نشد.

اینم غذایی که سرو شد. سالاد ماکارونی و کیک مرغ .تزیین کیک مرغ رو دختر خاله زهره و خاله فائزه انجام دادند. و ژله و سالاد رو مامانی.

اینا هم مهمون کوچولو های سارینا بودند به ترتیب از راست : کیمیا ، صدرا و پوریا کوچولو ، ماریا و سارینا

پوریا کوچولو به تولد سارینا جون خوش اومدی عزیزم


تاریخ : 05 تیر 1393 - 23:52 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 3423 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

تولدت مبارک گلکم

عزیز دلم تولدت مبارک.

باورم نمیشه 2 ساله شدی به همین زودی.

جشن تولدت رو با چند روز تاخیر دوشنبه برگزار میکنیم. هدیه تولدت بیمه ی عمر پارسیانه. امیدوارم یه روزی با این هدیه بتونم خوشحالت کنم.

امروز با عمو و عمه رفتیم باغ یکی از اقوام. به تو که خیلی خوش گذشت. آخه مرکز توچه همه بودی.

اینم عکس چند هفته پیشت گلم که خاله ها و مامان جون زحمت دوختش رو کشیدن.


تاریخ : 31 خرداد 1393 - 08:22 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2479 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

عروسک جدید من


تاریخ : 21 اردیبهشت 1393 - 02:00 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2975 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

یک گاز گنده


تاریخ : 21 اردیبهشت 1393 - 01:04 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2484 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

یک تجربه

من معلمم و یک ماه مونده به امتحانات بچه ها سرم خیلی شلوغ میشه. مدتی بود که مشغله ی من زیاد شده بود و سارینا هم بیشتر از قبل به من وابستگی نشون میداد. دیگه تحملم داشت سر میومد. هر چی من خسته تر میشدم سارینا هم بیشتر به من می چسبید. یه روز  من تصمیم جدیدی گرفتم. از مدرسه که برگشتم به سارینا خیلی توجه نشون دادم، بیشتر ناز و نوازشش کردم و نیم ساعتی به پیشنهاد خودم با هم بازی کردیم. جالبه که بعد از کمی بازی سارینا که نمیذاشت من هیچ کاری انجام بدم، گذاشت همه ی کارهامو انجام بدم. البته هر روز باید سارینا رو از اینکه دوستش دارم مطمئن کنم و بعد به کارهام برسم ولی الان خیلی شرایطم خوبه.


تاریخ : 21 اردیبهشت 1393 - 00:48 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2345 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

دندانهای جدید

بیست و یکم فروردین دندان کرسی سمت راست پایین سارینا جونو دیدم که نیش زده. اینبار هم از یکماه پیش یه شب تب کردو 2 هفته ای هم شکم روش پیدا کرده بود. اما به اندازه ی دندونهای نیشش اذیت نشد. شایدم من با تجربه تر شدم و صبورتر. دندون کرسی پایین سمت چپش هم از چهارشنبه هفده اردیبهشت همین هفته دیدم که یه گوشه اش در اومده.


تاریخ : 21 اردیبهشت 1393 - 00:40 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2138 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

سارینا داره بزرگ میشه...

خیلی وقت بود که مطلب جدید نگذاشته بودم. یه دلیلش شیطونی های  ساریناست، که نمیذاره پای کامپیوتر بشینم.

سارینا داره بزرگ میشه، حالا دیگه میتونه جمله های سه کلمه ای بگه. خیلی از حرفها رو میفهمه، خودم، خودم، زیاد میگه، همه ی فامیلهای نزدیکش رو به اسم میشناسه و و و...

اینم عکسش ، ببینین چقدر خانوم شده...

خیلی جیگر و خواستنی شده و البته خیلی شیطون، فقط مونده از دیوار راست بالا بره، کشو های دراور رو باز میکنه و مثل پله ازشون بالا میره، روی میز کامپیوتر و میز غذاخوری میره و و و ...

 


تاریخ : 12 بهمن 1392 - 07:09 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2086 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

دندان جدید

سارینا جونم دندون کرسی بالا  سمت راستش در اومد.  دیروز از صبح می چسبید به من و نمیخواست ازم دور شه. 3 روز پیش هم از بس منو گاز گرفت دیگه کلافه شده بودم . تا اینکه دیروز موقع دادن دارو یهو یه دندون کرسی بزرگ دیدم آخر لثه اش در اومده. نمیدونید چقدر خوشحال شدم و البته جا خوردم از دیدنش. اونقدر خوشحال شدم که انرزی تازه ای برای شیطونیها و بهانه گیری هاش پیدا کردم. چون نمیشه از دندون کرسی عکس گذاشت عکس دندون موشی های دخترم رو واستون میذارم که 4/5 ماهگی در اومدن.

جیگرتو بخورم، کلی با بابا جنگولک بازی در آوردیم تا بتونیم این عکس رو ازت بگیریم

البته بعدشم تب کرد و دیروز عصر بردیمش دکتر . امروز تب نداره ولی اشتها نداره و شکمش هم از دیروز تا حالا زیاد کار میکنه. واسه دخترم دعا کنید چیزیش نباشه. 

از دیشب تا حالا به این فکر میکنم که حس مادری و مادری کردن رو الکی به آدم نمیدن. درسته بعضی وقتا از اینکه آزاد نیستم که هر کاری دلم خواست بکنم یا هر جا دلم خواست برم شکایت میکنم یا گاهی دلم میخواد یه نیم ساعت از مادر بودن مرخصی بگیرم و رها باشم ولی اگه یه ذره دخترم اذیت بشه و یا خدایی نکرده مریض بشه میخوام دنیا نباشه ، و حس میکنم  زندگیم  بی معنی شده.


تاریخ : 06 شهریور 1392 - 01:05 | توسط : مامانی سارینا | بازدید : 2747 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر