یک تجربه
من معلمم و یک ماه مونده به امتحانات بچه ها سرم خیلی شلوغ میشه. مدتی بود که مشغله ی من زیاد شده بود و سارینا هم بیشتر از قبل به من وابستگی نشون میداد. دیگه تحملم داشت سر میومد. هر چی من خسته تر میشدم سارینا هم بیشتر به من می چسبید. یه روز من تصمیم جدیدی گرفتم. از مدرسه که برگشتم به سارینا خیلی توجه نشون دادم، بیشتر ناز و نوازشش کردم و نیم ساعتی به پیشنهاد خودم با هم بازی کردیم. جالبه که بعد از کمی بازی سارینا که نمیذاشت من هیچ کاری انجام بدم، گذاشت همه ی کارهامو انجام بدم. البته هر روز باید سارینا رو از اینکه دوستش دارم مطمئن کنم و بعد به کارهام برسم ولی الان خیلی شرایطم خوبه.
دندانهای جدید
بیست و یکم فروردین دندان کرسی سمت راست پایین سارینا جونو دیدم که نیش زده. اینبار هم از یکماه پیش یه شب تب کردو 2 هفته ای هم شکم روش پیدا کرده بود. اما به اندازه ی دندونهای نیشش اذیت نشد. شایدم من با تجربه تر شدم و صبورتر. دندون کرسی پایین سمت چپش هم از چهارشنبه هفده اردیبهشت همین هفته دیدم که یه گوشه اش در اومده.