من معلمم و یک ماه مونده به امتحانات بچه ها سرم خیلی شلوغ میشه. مدتی بود که مشغله ی من زیاد شده بود و سارینا هم بیشتر از قبل به من وابستگی نشون میداد. دیگه تحملم داشت سر میومد. هر چی من خسته تر میشدم سارینا هم بیشتر به من می چسبید. یه روز من تصمیم جدیدی گرفتم. از مدرسه که برگشتم به سارینا خیلی توجه نشون دادم، بیشتر ناز و نوازشش کردم و نیم ساعتی به پیشنهاد خودم با هم بازی کردیم. جالبه که بعد از کمی بازی سارینا که نمیذاشت من هیچ کاری انجام بدم، گذاشت همه ی کارهامو انجام بدم. البته هر روز باید سارینا رو از اینکه دوستش دارم مطمئن کنم و بعد به کارهام برسم ولی الان خیلی شرایطم خوبه.